زنده‌جان

در رؤیاهایم دست و پا می‌زنم

زیرِ آوار

زنده‌جانم، «زنده‌جان»،

نه پایی می‌جنبد و نه دستی،

از سوراخ‌های دیواری که دیگر دیوار نیست

صدای کسانی را می‌شنوم که بر زنان‌مان تجاوز کرده‌اند،

صدای کسانی را که فرزندان‌مان را کشته‌اند،

صدای حاکمانی را که از خشمِ خدای مرده سخن می‌گویند،

با زهرخندهای سیاسی نان قسمت می‌کنند

به کودکانِ نیمه‌جان

و کنارِ نعش‌ها عکس‌های یادگاری می‌گیرند.

قلبم تیر می‌زند،

بانگِ خاموشِ گلویم به هیچ گوشی نمی‌رسد.

عزیزالله ایما

زمین‌لرزهٔ زنده‌جان هرات جان بیش از دوهزار تن از محروم‌ترینان را گرفت و سرپناه هزاران انسان فقیر را.