نشسته ام
در برابرِ مردی که زنش را در زندانی کشتهاند
پس از تجاوز،
مردی که دخترس را دریا بلعیدهاست،
مردی مرده در تبعید
حرفی نمیزند،
حسی ندارد انگار
وقتی گام میزند
نشستن را از یاد میبرد،
وقتی مینشیند
ایستادن را.
گمان میکند فرشته است
زنی که او را بلند میکند گاهی
و به نشستن فرامیخواند بیگاهی،
زنی که از واپسین نجوای نیمهشبِ او سخن میگوید:
«از خواب
فرشتهیی مرا بیدار میکند
من مرده ام!»
رواندرمان میگوید «شعری بخوان برایش
به زبانِ مادری!»
من خاموش میمانم،
رواندرمان سکوت میکند.
دخترانِ آنسوی دیوارهای شهر کیف
کُشته میشوند، پیشازآنکه حامله شوند،
زنانِ زندانِ کابل
حامله میشوند، پیشازآنکه کُشته شوند.
نه،
نه فقط طالبان
که جانیانِ همه جنگها
حاکمانِ آیندۀ کشورهای درگیرِ منازعه اند!
عزیزالله ایما