کارِ من و تو نیست تمکین به قاتلانِ حاکم
من و تو که هرگز میوۀ باغِ مردم را ندزدیدهایم
من و تو که هرگز درفش بیدادگران را نیفراشتهایم.
زلفانت را مبند!
بگذار این موجهای سرکش همزبان با نسیمِ کوهستانها طنینِ تارهای ترنمِ آزادی باشند
و خوابهای دیرینۀ روسپیانِ محجوب را بیاشوبند.
چه سنگین است بارِ ثروتِ آلودۀ مردابیانِ غرقِ رؤیاهای دورِ بهشتی!
من و تو مرغابیانِ سبکبالیم که معنای نزدیکِ آسمان و زلالینههای زمین را میدانیم،
تمکین به قاتلان کارِ من و تو نیست.
دستبندهای دستانِ من و تو هرگز حلقههای غلامی نبودهاند،
چه باشکوه اند این نمادهای ایستادن در برابرِ استبداد!
من و تو، حتا در فصلهای ارزانیِ مرگ هم
نفرین فرستادهایم به سالارانِ مسلسلسازِ آنسوی همۀ جنگها.
آه! درین تموزِ ترسناک و جانگدازِ هول و اضطراب
هستند هرزهگانی که ترانۀ خوشبختی سردادهاند و آرامشِ گورستانها را میستایند.
من و تو با چراغهای کوچکِ پشتِ دیوار، پنجرههای شب را بستهایم
و آواهای آشنا و سردرگُمِ فرمانروایانِ فریبِ سیهروزان به گوشهایمان نمیرسند.
با همه اندوهی که چهارسوی خانه و کشتزاران کاشتهاند،
نامههای من و تو پشتِ قراولان را به لرزه درآوردهاند.
نامههایی که وحی نیستند، دانههای روشنایی اند
در تیرهخاکِ زخمخورده و خونین،
میرویند، باور داریم که میرویند.
من و تو همسفرِ پرندهگان مجازی نیستیم،
پرندهگانی که هیچگاه پرواز را نیازمودهاند،
میتوانند فقط حسرتِ مؤمنانِ سهلانگار و سادهپسند را برانگیزند.
من و تو همسفرِ پرندهگان مجازی نیستیم
دردهای ما هرگز مجازی نبودهاند.
آه! درین تموزِ ترسناک و جانگدازِ هول و اضطراب
هستند هرزهگانی که ترانۀ خوشبختی سردادهاند و آرامشِ گورستانها را میستایند.
تمکین به قاتلان کار من و تو نیست،
من و تو، حتا در فصلهای ارزانیِ مرگ هم
نفرین فرستادهایم به سالارانِ مسلسلسازِ آنسوی همۀ جنگها.
■■■
عزیزالله ایما