مشرقِ نگاهی

سپیده‌دمی که تو می‌آمدی

دمی که تو می‌آمدی

قدم‌قدمی که تو می‌آمدی

 – هنوز آفتاب نیامده‌بود –

چه رازی بود در موسیقیِ گام‌هایت؟

چه سازی بود در موسیقیِ گام‌هایت؟

پای‌کوب به تماشا می‌پریدم

از جا می‌پریدم

همه‌تن

همه‌من

چشم می‌شدم

می‌چشیدم شکوهِ چشمیدنی را

و خرامِ خورشید را

 روی فرشِ خیابانِ خاموشِ مشرقِ نگاهی

می‌حسیدم حضورِ حسیدنی را

سپیده‌دمی که می‌آمدی

دمی که می‌آمدی

قدم‌قدمی که می‌آمدی

می‌شِگِفتم شِگفتیِ این‌جاـآن‌جابودن را*

می‌شنفتم سورۀ بی‌صدا سرودن را

 می‌جهیدم هیجانِ موجی را

و می‌شمیدم هوای اوجی را  

سپیده‌دمی که تو می‌آمدی

دمی که تو می‌آمدی

قدم‌قدمی که تو می‌آمدی!

عزیزالله ایما

*«این‌جابودن» همان تعبیر فلسفی «Dasein» است که در برگردان‌های پارسی «آن‌جابودن» هم آمده‌است. البته اشارۀ نزدیک بیانگرِ رابطۀ جهان و هستی از منظر انسان است. کنارآمدنِ اشارۀ نزدیک و دور در متن شعر نوعی حسِ گم‌شدنِ فاصله را هم می‌رساند.

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s