کلمات زیر آمیزشی از حس و اندیشۀ ثانیههای تبدیل سال در دقیقههای آمدن سالی دیگر است.
ساعتِ دوازدۀ شب
کسی بوسه بر لبِ جامی میزند،
کسی بر لبانِ محبوبی.
کسی مراقبه میکند،
کسی سجدۀ شکرانه.
کسی دور میشود،
کسی نزدیک.
کسی سرودِ سکوتی را میشنود.
کسی از پشتِ پنجره ماهِ پنهانی را میجوید.
کسی آواز میخواند.
کسی اندوهی را مینوازد.
و کسی با کسی آهنگِ انگیختنِ تن را میرقصد.
جهان چراغان میشود و دمی تابان از آتشفشانِ شادانِ هلهلهها
دور از لحظههای تاریکِ تشنهگانی که شمعی برای افروختن نمییابند،
دور از عقربههایی که چون نبضِ خستهگانِ گرسنهخواب
آهسته میتپند،
دور از چشمانِ بیرمقِ خیره به آخر
که از هر آغازی میترسند.
ساعتِ دوازدۀ شب
مهم نیست دوهزاروبیستویک
یا یکهزاروچهارصد،
خلقتِ عیسا
یا هجرتِ محمد.
جهان از جای دیگری آغاز شدهاست،
از جایی که نه محمدی بود و نه عیسایی،
از جایی …
ساعتِ دوازدۀ شب
نه سرآغازیست و نه سرانجامی،
و نه هم دقیقۀ درنگی بر ابلهیهای بیپایانی که هزاران سال ادامه یافتهاند!
■
عزیزالله ایما