دور از تو

در شب‌های سخت تاریک

به ظلامِ ذهنی می‌اندیشم و به افسانه‌های آسمان،

و به چشم‌های پیوسته به دنبالِ کوکبِ اقبال.

جهان جهنمی می‌شود آن‌گاه که چیزی در لایتناهی بزرگ می‌شود،

بزرگ می‌شود و بزرگ،

ما کوچک می‌شویم و کوچک،

آن‌قدر که انگار گُم می‌شویم از چشمانِ همدیگر.

دور از تو،

دور از آن جفتِ ستاره‌گانی که چشمک می‌زنند

من بی‌ستاره ام!

من بی‌ستاره ام در تیره‌خاکی که گلوله‌ها اخترانِ شب اند

و خدا در تکبیرِ رجاله‌ها

بانگِ بلعیدنِ لبخندِ حیات،

شورِ بگرفتنِ یک لحظۀ شاد!


عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s