سوگــــند به نـــان و نــــور

سوگند به نان و نوری که همه‌جا نیستند

هنوز معده‌های معرفت گرســــنه اند

و پـرنده‌گانِ ایمان

بــسی به سوی سـیاهی

پـرواز می‌کنند.

شاید آدم‌های دیگری می‌شدیم

اگر برف را

پیراهنِ سپیدِ پرهیزِ درختان نمی‌پنداشتیم

و بوسه‌های ترِ باران را

بر تنِ برهنۀ گل‌ها

آبروریزیِ بهار نمی‌خواندیم.

شاید آدم‌های دیگری می‌شدیم

اگر گَردهای نشسته بر واژه‌گــان را

در طاق‌های بلندِ تقدس

از نقــشــه‌های قدیمیِ جنگ نمی‌روفتــیـــم.

شاید آدم‌های دیگری می‌شدیم

اگر میخکوبِ‌مان نمی‌کرد

باورهایی که مســـخ می‌کنند

انــســان را

هســتی را

و خداهایی را که از رؤیاهای کودکان زاده می‌شـــوند.

شاید آدم‌های دیگری می‌شدیم

با چشم‌اندازهایی وسیع‌تر از چراگاه‌ها

و دورتر از زندان‌های خودساختۀ نیایشگرانِ نام

اگر عشــــق را

از بندِ آیه‌های آسمانیِ اسرار رهــا می‌کــردیم.

شاید آدم‌های دیگری می‌شدیم

اگر می‌دانــستــیم که تمامِ پل‌های پرخطرِ جهان

صراط‌هایی اند که آدم‌ها را به بهشتی می‌برند

آن‌گـاه که خوبانی

در آن‌سوی رودخانه‌ها و دریاها

دلـهرۀ دیداری دارند.

عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s