من به خشک شدنِ چشمههای حیاتِ تشنهگان میاندیشم،
تا ماندن در عزای داستانهای زوالِ شکوهِ باستان.
آنهایی که هنوز روایتِ عبورِ سوارانی را از روی پیکرهای کودکانِ دهکدههای دورِ سدههای نخستین نشنیدهاند،
فقط به کتیبهها و کاخهایی میبالند که نشانی از رنجهای رفتهگان ندارند.
این آیههای مصیبتی که پرسشی را برنمیتابند
از آسمانِ چه تمدنی فرودآمدهاند که ما را پیوسته به سکوتِ مقدسی فرامیخوانند؟
من دورم، دور از آن نفرتهای میراثی و مِهرهای مرده،
من دورم، دور از نازیدن به پارینه پیروزیها،
من دورم، خیلی دور از همه دیروزیها.
■
عزیزالله ایما