گذران

در سایۀ هولِ هیولا

نقشم را می‌خندم

می‌گریم.

پرتگاهِ آن‌سوی پرده‌های نمایش

دهنی دارد به پهنای بهشت و ژرفای دوزخ.

دخترانِ دلربایِ دنیای داد و گرفت

برهنه می‌شوند برای آگهی و آگهی

در سایۀ هولِ هیولا.

دستی بر سطحِ روشنِ آگاهیِ روشنفکرِ عصریِ عصر

دکمۀ پسند می‌فشارد.

بیدار

نقشِ‌برآب

از خواب می‌پرد

زنهار

بر سفارشِ دارویِ خواب‌آور

کلک می‌زند – «کلیک»!

آزادی را

بر فرمانِ گذران

بام تا شام

بی سَر و سُر

پای می‌کوبم و دست

در سایۀ هولِ هیولا.

عزیزالله ایما