دیدیم که، شاید

دیدیم که

فرمانروایانِ فاسدِ چپ‌

برای برابری سر بُریدند،

و حاکمانِ راست‌

برای رضای خدا خون ریختند،

فاشیست‌ها برای اثباتِ برتریِ تبار

آتشِ انسان‌سوزِ نفرت افروختند،

ناسیونالیست‌ها برای تقدیسِ مرزها

تا پای جان جنگیدند.

دیدیم که

پارتیزان‌ها

نعش‌های کودکان را

در جنگلِ هنوز آتش‌نگرفته

با تفنگ‌های خالی از گلوله

به خاک سپردند.

ما دیدیم

برقِ نگاهِ هزینه‌پردازانِ سادهٔ جنگ را

بر درخشش ستاره‌گانِ شانه‎‌ها و نشانه‌های قهرمانانِ قاتل

آن‌سوی ویرانه‌های شهرهای خاکستری.

شاید آدم‌ها روزی بدانند

رازِ ماندگاری زمینِ زیبا را

و زبانِ همدلیِ همدیگر را هم،

شاید.

شاید آدم‌ها روزی بخندند

به نمادهای خونریزِ افتخارِ دیرینهٔ ملت‌ها،

شاید.

من به فرداهای شِگفتی

و به عجایب آینده باور دارم،

باورِ بی‌انتها.

عزیزالله ایما

نقش

در خاکِ خالی از هر اعجازی

انسان‌ها معجزه‌ساز اند.

می‌توان کوهی از کاه ساخت

و هذیان‌های التهابِ شبانهٔ  شاعری را که هرگز شعری نسروده‌است

با شیپورِ تندِ بادهای سترون

از کوچه‌های بن‌بستِ اوهامِ هرزه‌گردان

به آسمان بُرد،

اما نمی‌توان پیشوایانی را باور کرد که با خون

خدای بزرگی آفریده‌اند.

عزیزالله ایما