این شب وهارمونی اندوهانِ هزارساله

این شب و این کابوس‌ها،

این شب و این ناله‌ها،

این شب و این چیغ‌های بلند،

بلند،

بلند،

خوابی را نمی‌آشوبد؟

خدای تماشا،

خدای خاموشی

آیتی نمی‌خواند،

بخوان!

نامت را

قراولانِ قاتلِ شهرِ ما

با هر شلیکی

فریاد می‌زنند،

ای تنهای بی‌همتای سکوتِ لایتناهی!

نوای تارهای گسسته از نواهی نامِ تو،

طنینِ طبل‌های ترکیده از تکیه بر کلام تو

هارمونی اندوهانِ هزارساله اند،

در آن‌سوی ساز و آوازِ حرمسراها،

در آن‌سوی کاخستان‌های خلافت،

وقتی مردانی فقط بر دار می‌رقصند،

وقتی زنانی فقط از زخمِ سنگسار می‌رقصند.

خدای تماشا،

خدای خاموشی

آیتی نمی‌خواند،

بخوان!

شمشیرهای بُرانی

خونریزِ پیامِ توست،

آه، خونریز پیامِ توست!

این شب و این کابوس‌ها،

این شب و این ناله‌ها،

این شب و این چیغ‌های بلند،

بلند،

بلند،

خوابی را نمی‌آشوبد؟

عزیزالله ایما