سرزمینم می‌سوزد



شب فرمان می‌راند، تاریکی!

همه دریچه‌ها بسته‌اند.

مرگ ریش و دستارِ سیاهی دارد،

دهانِ فرمانِ آتشِ گلوله‌های مرگ را

تکبیرهای تقلیدیِ تندیس‌های جنایت می‌گشاید.

عطامحمد دهقانی بود که زمینش را آب می‌داد

تیرباران شد،

ودود شاعر بود

هنگام چیدنِ سیب‌های سرخی از زیر درختانِ باغچۀ کوچکِ آن‌سوی رود

تیرباران شد،

 منیر آن‌گاه که گوسپندانش را از آغیل می‌آورد

تیرباران شد،

 سارا را کنارِ دوتارِ آویختۀ برادرِ گمشده‌‌اش

تیرباران کردند،

سخی موهای مجعدِ طلایی داشت

لبخندش را و چشم‌های روشنِ امیدوارش را

تیرباران کردند!

«امیرالمؤمنین» شهریاری‌ست که خونِ دانشِ دختران را می‌ریزاند،

«امیرالمؤمنین» دلبستۀ روایتِ هیچ شهرزادِ بیدارِ مشرق و مغرب نیست،

مارهای دوشِ امیرالمؤمنین مغزخوار اند،

در کوره‌های آدمسوزیِ امیرالمؤمنین آگاهان می‌سوزند،

در کوره‌های آدمسوزیِ امیرالمؤمنین افغانستان می‌سوزد!

عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

بیان دیدگاه