نقشی بر دیوارهای فروریخته

سوای کسانی که ندانسته زیسته‌اند، همه بارِ بزرگِ نکوهشی را بر دوش می‌کشیم.

ابلیس‌های حاکم هنگامی که دیوهای امارتی خواب‌های عشرت‌شان را آشفتند

اعتراف می‌کنند به لحظه‌هایی که گام به گام روزگارِ درمانده‌گان را به تباهی بردند،

به دقیقه‌هایی که خوان و نانِ مردم را به خون آمیختند.

چه پاسخی خواهند داشت آن‌هایی که سکوت کردند در شبانگاهانِ سوگ و واهمۀ همه،

آن‌سوی صدای مأمورانِ مفسدی که به سلامتی شهریارانِ شرارت جامِ شادی سرمی‌کشیدند؟

فرتورهای یادگاریِ دیوارِ فرهیخته‌گانِ ارگ

چون شمایلِ شعرهای همشکلِ شاعرانِ دربارِ دیکتاتورها

دنیای درخشانِ دروغینی را مژده می‌دادند،

دنیایی را که اکنون جنگجویانِ جنون و جنایت

نقشِ خدای خشونت را روی دیوارهای فروریختۀ ستمکشیده‌ترینان

با خونِ کودکانِ بلخاب می‌کشند.

آن‌جا!

 در آن دره‌یی که تجاوزگران می‌جنگند،

زیرِ درختانِ توتِ افتاده بر خاک

مادری گهواره می‌جنباند و لالاییِ خواب‌ِ چاشتگاهی می‌خواند:

هی للی للی للی للی

هی للی للی باچه للی

جانِ مادر للی للی

باچیم باشی للی للی

باچه‌گکم کلان موشه

افتخارِ جهان موشه

 للی للی للی للی هی

للی للی للی للی هی!

■ ■ ■

عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

بیان دیدگاه