گلوله‌های ارتش سپید


شکاریان

از آب‌های فاجعه هم

ماهی می‌گیرند.

رودخانه‌ها

یخ‌بسته،

درختان

زیر بارِ برف

کمر خم‌کرده‌اند.

شب

در قله‌های فتح‌نشدۀ ارتش سرخ

می‌ایستد،

گلوله‌های سردِ ارتش سپید

واپسین سوسوی چراغ‌های روستا را می‌کُشند

و غنچه‌های کفن‌پوشِ باغ را نیز.

می‌گریم

در آستانِ بهاری که بازخواهد گشت؟

عزیزالله ایما








*برفکوچِ درۀ آبشار – در هشت اسفند سیزده‌نودوسه – جانِ جوانانی را هم گرفت که با چند تن آن‌ها قرابتی داشتم. این سرود که روزی پس از رویداد نوشته شده‌است، اندوه مضاعفی‌ست بر رفته‌گان، و هم زنده‌های بی‌درد و حاکمی که کمک‌های فرستاده‌شده را به قربانیان نرساندند و خود غارت کردند.

ارسال شده در شعر

بیان دیدگاه