جهان چه جنگلِ خونینی‌ست

صلح می‌آید
پس از آن‌که سگ‌های سیرِ کابل دلبد شوند
و گربه‌های مغمومِ خانه‌گی
عهدنامۀ آشتی را با موشان
در خیابان‌های خونینِ پایتخت
پای‌خط کنند.

صلح می‌آید
هنگامی‌که خدا
از نعره‌های تکبیرِ درنده‌گانِ دستارپوشِ بیابان‌های خشکِ دین
خشمگین شود
و گلوهای دریدۀ کودکان
هرگز اللهُ اکبری نگویند.

صلح می‌آید
آن‌گاه که دستگاه‌های حقوقِ بشر
جسدهای سوختۀ دخترکانِ زیرِسن را
در میزانِ معاملۀ امپراتوریِ داد و گرفت
سُبک و سنگین کنند.

آه
جهان چه جنگلِ خونینی‌ستً!
من از بلندی‌های دهکدۀ هایدی
به خاموشیِ صداهایی می‌گریم
که پس از کوره‌های آدم‌سوزی سدۀ پسین
از افق‌های رنگی هستی انسان
دیگر به گوشی نمی‌رسند
می‌توان باور کرد که «کوه به کوه نمی‌رسد»؟
هیمالیا به کلیمانجارو می‌رسد
از ژرفای دریاها
و هندوکش به آلپ و آند
اما، حتا آدم‌های مدنیِ دنیای نو
برون از مرزهای «خود»
به دیگری نمی‌رسند
دریغا
جهان چه جنگلِ خونینی‌ست!

عزیزالله ایما

بیان دیدگاه