هرگز شهی به شوکتِ تو جان ندادهاست
بازارگـــانِ تو به گــــدا نان نــدادهاســت
هـــرگــز ندیـــده بــاغِ تُرا بــاغـــبانِ دل
آبی به تشــنهکشتِ تو دهگان نــدادهاست
ای مُلکِ خداداد،
ای خطۀ بیـــداد!
«هورا» سرودِ سرخِ رهایی نبودهاست
«تکبــیر» جز طنینِ ریایی نبــودهاسـت
دســــتی به ماشــه داشــتهاند حاکمان ما
جـوبار خـون ز تیرِ هوایـی نبــودهاسـت
ای مُلکِ خداداد،
ای خطۀ بیـــداد!
من در تمـامِ اندُهِ تـو غُصه میشـوم
من در تمامِ قسمتِ تو حِصه میشوم
من در تــمامِ تلخــیِ تاریـخِ بیبَــرت
راویِ رنجهای شب و قصه میشوم
ای مُلکِ خداداد،
ای خطۀ بیـــداد!
بر زخمههای سازِ تو من گریه میکنم
بر این شــبِ درازِ تو من گریه میکنم
ای شــورِ ناشنـــیده و ممـنوعِ قــرنها
بر ناگشــوده رازِ تـو من گریـه میکنم
ای مُلکِ خداداد،
ای خطۀ بیـــداد!
■
عزیزالله ایما
آغازهای بیانجام و آغازِ دیگر
در یک سدۀ پسین که جهان مواجه با دگرگونیهای بیپیشینه میشود، افغانستان آغازهای بیانجامی داشتهاست.
شاهامانالله پس از اعلان استقلال، زیرِ تأتیر حلقۀ همراهانِ تحولطلب و دیدنِ ظواهر مدنیتِ کشورهای غربی، دگرگونیهایی در شیوۀ زندهگی شهری پایتخت و شماری از شهرهای دیگر افغانستان به میان میآورد. قوتگیریِ حرکتهای ارتجاعی، یأس و سرخوردهگی در بازیِ میان روس و انگلیس، او را به جای پرداختن به ریشههای اجتماعیِ تحول، بر بازپسگیری اصلاحات وامیدارد. تا آنجا که – به قول محمد آصف آهنگ در برگ ۲۲۴ کتاب تاریخ افغانستان یادداشتها و برداشتها – شاه برای اثبات مسلمان بودن خود از آزادیهای زنان میگذرد، وعدۀ تقرر محتسب را میدهد و حتا زن دوم میگیرد.
عواملِ ملیگرایی بر بنیاد اندیشههای نژادی نهتنها در دورۀ استبدادِ نادرشاهی که تا صدارت محمدهاشم خان و وزیر داخلۀ مقتدر او محمدگل خان مهمند رشد بیپیشینه میداشتهباشد و کسانی با پشتوانۀ درباریانِ درجازدۀ فکری پرچم تبعیض را با مهتر و کهتر دانستنِ اقوام در کشورِ متشکل از اقلیتهای فرهنگی-قومی بلند میکنند. تفرقۀ قومی چون حرکت بیخوبنیادکن، تمامِ روزنههای همگرایی و دگرپذیری را میبندد و موجبِ پسمانی، کشتارهای فزایندۀ روشناندیشان و همه مردم افغانستان در دورههای بعد، تا امروز میشود.
شکلگیریِ قانون اساسی سال ۱۳۴۳ خورشیدی هم آغازی بود در دهۀ دموکراسی برای سمتدهیِ سیاستهای متعادلتر قومی نسبت به گذشته، که کودتای محمدداؤود راهی به سوی دیکتاتوری فردی و دیکتاتوریهای دیگرِ ایدیولوژیک و دینی باز کرد.
رهبرانی که هنگام اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ با شعارهای دینی بهدور از آسیب جنگ نابرابری که جان هزاران انسان پابرهنه و فقیر را گرفت، صاحب ثروتهای بادآوردهیی شدند و به جای جلوگیری از نفاق به تعمیم افکارِ گروهی و قشری مطابق خواستِ دستهای پُرِ غرب و عرب روی آوردند، غافل از اندیشههای دوربینانۀ همسایههای میزبانی که نگاه ابزاری به جنگ و مرگ مردم افغانستان داشتند و تکیه بر منافع خود.
احمدشاه مسعود که به سخن خودش «ناخواسته وارد کابل شدهبود»، گواهِ شکستِ تلخ مدیریت کشور به دست رهبران تنظیمی بود، در یک چرخش فکری تصمیم به عبور از دولت مجاهدین گرفت و در تماس با فرزندان شاهامانالله، شخص ظاهرشاه و شماری از شخصیتهای با اندیشههای گوناگون در داخل کشور و در غربتِ غرب، طرح کنفرانس هرات را ریخت. کنفرانس هرات که در آن قرار بود دکتور یوسف صدراعظم دهۀ دموکراسی رهبری حکومتی را به عهده بگیرد، از سوی سران جمعیت اسلامی و رهبری دولت به شکست مواجه شد. شکست کنفرانس هرات رهبری دولت مجاهدین را برای بیشتر به انزوا کشیدن مسعود، به حزب اسلامی حکمتیار نزدیک کرد و حکمتیار با استقبال گرم هیأت رهبری جمعیت اسلامی پس از جنگهای خانمانسوز وارد کابل گردید. مسعود که وزارت دفاع را ترک گفتهبود، پس از مدت کوتاهی دوری از کابل و ماندن در پنجشیر با نسخۀ جدیدی که «امنیت کابل را به مردم کابل بسپاریم»، طرح نوعی دموکراسیِ امنیتی را با مردم محلات کابل، نخست در مسجد جامع سرور کاینات و مسجد جامع گولایی پارک حصۀ اول خیرخانه در میان گذاشت و سپس برای اجرای آن نشستی با منشی مجید وزیر داخله داشت که وزیر داخله در ظاهر موافقت نشان داد.
زمانی که چند مأمور سمت و آمر حوزه بنابر شایستهگی از سوی مردم تعیین گردیدند، در غرب کابل یک افسر وابسته به حزب وحدت – حزب مخالف دولت – از طرف مردم برگزیده شد و کار را آغاز کرد. دیری نپایید که حلقههای قدرتمند فاسد در درون دولت اسلامی جلوِ ادامۀ این روند را گرفتند و به بهانههای مختلف موفقیت افسرانی را که مردم برگزیدهبودند، زیر پرسش بردند و مانع کار آنها شدند. من سالها بعد وقتی گواهِ لحظههایی از زندهگیِ یکی از آن افسران که قوماندانی امنیۀ شهرستانی را به عهده داشت، بودم، میدیدم که روزانه حدود پنج کیلومتر راه را پیاده تا دفتر کارش میپیمود و چیزی از متاع دنیا سوای معاش دولتی نداشت و سپس از کار رسمی سبکدوش شد، در پسِ پهنای فسادِ ویرانگر هرگز امیدی را نمیدیدم.
و اما در بیست سال پسین مجاهدنماهایی که هنوز چشمِ آزِ آنها سیری نداشت، در تبانی با تکنوکراتهای افزونطلب و حریصِ برگشته از غرب و فرستادۀ همهکارۀ امریکا سیاست و حکومتداری در افغانستان را به بازی گرفتند.
حضورِ کسی که در زمان معینیت سیاسی وزارت امور خارجه متهم به فروش اسناد معتبری از آرشیف وزارت خارجۀ افغانستان بود، در رأس حاکمیت به توافق قدرتمندانِ اجلاس بن، آغاز یک شوربختی دیگر بود. عجیب اینکه معاملهگرانِ مجاهد برای بهرهگیریهای شخصی، حتا از لقبی که این فرمانروای فتنهانگیز به احمدشاه مسعود دادهبود، فقط برای سودی که به آنها میرسید، میبالیدند. درحالیکه شخصیتها با اعمال خود در تاریخ میمانند، نه با القابی که دیکتاتوران و حاکمان خاین و فاسد به آنها بخشیدهاند.
حاکمیت مرکزی پس از دورۀ انتقالی و نمایشِ دموکراسی اربابی، دست اربابانی را که گروههایی از مردم را زیر لوای قوم و قبیله به دنبال خود کشانیدهبودند، برای چپاول پول کمکهای جهانی به مردم افغانستان باز گذاشت. شهر کابل پس از سرازیر شدن ملیاردها دالر پول کشورهای دارای منافع در افغانستان، حتا صاحب یک شفاخانۀ معیاری برای مردمی که پشت دروازههای سفارت هند و پاکستان برای بهدست آوردن روادید صحی صف میکشیدند، نشد و دولتداران سنگی بر هیچ بنیادی که بتواند کشور را به سوی توسعه و رفاه ببرد، نگذاشتند. مغزهای متفکر فرمانروایی به جای تقویت نهادهای دموکراتیک، با اصولنامههای نانوشته و شفاهی دست به تقسیم مقامات دولتی در میان سردستههای قومیِ در حقیقت قومفروش زدند. غصب زمین، دارایی عامه و پول بیتالمال از سوی قدرتمندان هرگز بازخواستی در پی نداشت.
کابل نمونۀ شهری با فاصلههای طبقاتی در جهان شد. آنگونه که حضور نمایندۀ دولت در نشستی برای گردآوری کمک به افغانستان با گرانترین ساعتی که در دست داشت، تبدیل به شوخی نمایندهگان اتحادیۀ اروپا گردید. باری یک معلم مجربِ رانندهگی در سویس گفتهبود «من وضعیت سیاسی و حکومتداری کشورها را پس از ساعتی رانندهگی در شهرهای مرکزی آنها به خوبی درک میکنم». جادهها و خیابانهای شهر کابل در فقدان چراغ سرخ و سبز نمایش روشنی از و ضعیت حاکم در کشوری بود که از یکسو خیل گرسنهگان برای پیدا کردن نان همه راهها را تنگ کردهبودند و از سویی مقامهای رسمی با موترهای نیمملیوندالری زرهی ساعتها راهِ عبور و مرور مردم را میبستند. چور و چپاولِ حقوق سربازانی که در برابر نیروهای وحشی و قاتل مردم افغانستان میجنگیدند، به حدی بود که رییسان و وزیران نهادهای امنیتی و دفاعی پس از چند ماهی کار، ملیونرهای صاحبِ کاخهای افسانهیی میشدند. در تاریخ فساد رسمی جهان نمونهیی چون وزیر آموزش و پرورش جمهوری اسلامی افغانستان که هزاران آموزگار را در مکتبهای خیالی سالها معاش ماهانه دادهبود، نداریم. آنگونه که در تاریخ افغانستان فساد گستردۀ وزیران مالیه، مسؤولان بانکها و رابطۀ مرموز آنها با ارگ و رهبری دولت نمونۀ بهکلی جدید و دیگرگونی در عصر امروز بودهاست.
حالا و پس از فرارِ فریبکارترین حاکمِ افغانستان، مقامهای گریزیِ دولتی برای دوری از بار مسؤولیت و پاسخگویی از خیانتی که به مردم کردهاند، به قول شاعری چنان مینمایند «که گناه همه را ریش به گردن دارد».
وضعیت کنونی پس از افتادنِ کابل در ۲۴ اسد/ مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی به دستان تروریستانی که در ۲۵ سال پسین حمله بر آموزشگاه و دانشگاه، سربریدن مسافران در ایستگاههای بازرسی، کُشتن، سنگسار و محاکمۀ صحرایی بیگناهان بر بنیاد اتهام، قتلهای قومی، تخریب همه بنیادها و دستگاههای عامالمنفعه، انفجار، انتحار، ترور شخصیتهای روشنگر اجتماعی و آماج قراردادن کودکان، زنان و مردم عادی در بازارها و خانهها با گرفتن مفتخرانۀ مسؤولیت آن به نام جهاد و شریعت، قبیحترین اعمالی را انجام دادند که قباحتزدایی آن هرگز ممکن نیست. طلبههای تروریست در حالی از اشغال سخن میگفتند که در هنگامۀ جنگ و تباهی مردم افغانستان با سفیر و نمایندۀ خاصِ کشوری که آن را اشغالگر میگفتند، رابطۀ نزدیک و صمیمانه داشتند، تا آنکه گرد میز مشاوره با او نشستند و در نهایت پیمان صلحی را در قطر دستخط کردند که نقشۀ راه رسیدن رجالههای امارتی به ارگ شد.
در اوضاعی که از یکسو پادَوها و همه عواملِ معاملهگرِ جهادی-قومی، دوتابعیتههای مشهور به تکنوکرات و سازشکارانِ سودجوی جمهوری اسلامی دیگر دستی در دستگاه قدرت ندارند و صحنۀ سیاست را با نفرین مردم افغانستان ترک کردهاند، از سوی دیگر تروریستان با حذف همه ارزشهای انسانی زیرِ نام امارت حکم میرانند، امکان یک آغازِ دیگر امیدی میتواند باشد. آغازی که از پرویزنِ نقدِ آزمونهای آغازهای بیادامه و انجامِ یک سدۀ پسین بگذرد. این آغاز دیگر اگر در گسترۀ مصیبت عظیم به فهم تازهیی در افراد منجر شود، نقطۀ روشن تحولی نیز خواهد شد. در سرزمینی که همه از افسانههای اصالت سخن میگویند و از میراثداری و میراثخواری گذشته، کوچکترین حرکت و جنبشی که از امروز سخن بگوید و از زمان و زمانهیی که با همه تفاوتهای انسانی در آن میزییم و نفس میکشیم، گشاینده است و رو به آینده.