به یاد می‌آورم

به یاد می‌آورم کوچه‌های کودکی‌م را

در شهرِ آشنایی که مهندسانِ سیاست

طرحِ مدینه‌های دوری را بر زمینِ نزدیک می‌ریختند،

مهندسانی که در سطرهای کتاب‌های کوچکی

 پاریس و مسکو را عبور کرده‌بودند،

پیش‌ازآن‌که پل‌های سن و سن‌پترزبورگ را گامی مرور کرده‌باشند.

سیاستگرانِ رؤیاییِ راستِ آمده از الازهر

در کنارِ پلِ‌لرزانک و در جنبِ جامعِ ابوحنیفه از نیل سخن می‌گفتند

و از کانال‌هایی که روزی همه آب‌های جهان را به هم خواهند پیوست.

ما شناگرانِ ماهری نبودیم

زیرا یگانه رودخانۀ جلوِ خانۀ‌مان عمقی نداشت

و هرگز هم خوابِ دریاهای دور و بزرگی را نمی‌دیدیم.

شگفتا که معلم جغرافیای ما در آن سال‌های سهلگیری

– هنگامِ فرونشستنِ آب‌ها –

زمین را محکومِ آسمان می‌دانست،

آسمانی که به حال چشمه‌های خشکیده از گناه نمی‌گریست.

و ما پیش‌ازآن‌که به سدِ آب‌های رفته بیندیشیم و نهال‌های ننشانده،

با چشم‌های خیره به بلندی‌های بی‌برفِ پغمان

گوش به صدای نوحه‌خوان‌هایی می‌دادیم که دعای استسقا می‌خواندند.

چنین بود که دلگیرِ حضورِ همیشۀ آفتاب می‌شدیم

و بر بسترِ بزرِ توفان‌های ته‌نشین‌شده

 بی‌هیچ دغذغۀ فردای پیش از محشر

انگار در سایه‌های باورِ خدایگانان  

خواب می‌شدیم.


عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s