گلهای تختبامِ خانۀ خیابانکوچه را
گلستانی میپنداشتم در گوشهیی از بهشت.
هنوز حاکمانِ سرخ دربِ خانههایمان را نشکستهبودند
و هنوز فتنۀ حکومتِ خدا برپا نشدهبود.
مادرم در سحرگاهانِ پیش از رفتنش
خوابم را برای بانگِ نمازی نمیآشفت
و به آفریدگاری که مؤمنان برای هراس از مرگ آفریدهبودند، باور نداشت.
میگفت:
روزی زیر تکدرختِ تپۀ تظاهرات پارک زرنگار
به شعر و شعارِ شاعرِ شاد و چاقی خندیدم که از نان و گرسنهگان سخن میراند
و بلندگوی رادیوی کنارِ پُلِباغِعمومی
خبرِ رسیدنِ کاروانِ حاجیان را به مکه میداد،
در هنگامۀ سخت قحطی بادغیس و بدخشان.
حالا و پس از سالها
تفسیرِ ترسهای مادرم را – از بزرگشدنِ فرزندش
در شهرِ بیشرمترین شهریارانِ جهان – میدانم،
آنگاه که بیدارانِ بسیاری
به دروغهای دادخواهانِ آینده کفمیزنند!
■
عزیزالله ایما
*تختبام واژۀ ویژۀ مهندسی شهر کهنۀ کابل است، به بامی گفته میشود که در جلوِ بالاخانه نمایی چون ایوان و بالکن داشتهباشد و پیونددهنده و راهی سوای دهلیز به اتاقهای دیگر باشد.