گمشدۀ من در آسمان نیست،
گمشدۀ من محبوبِ شبیهِ ماه در شبخیالِ شاعران نیست،
گمشدۀ من ماه نه، راه است
– راهِ آشنا با گامهای محجوبرفتن و روگرفتنِ تو –
آنجا که جادهها به جهنمِ انفجار میرسند
و خیابانها به کوچههای بنبست.
گمشدۀ من ستارهگانِ زمینی در خاکِ تاریکِ خالی از چشمهای روشنِ مهربانی اند،
گمشدۀ من خورشیدهای مخفی در هزارتوی خانههای بینشانی اند.
در تمامِ راهِ درازِ تاریخِ بیداد
ای داد که تُرا جُستهام!
که در غیابِ تو انقلابها شکست خوردهاند،
که در غیابِ تو همه میزانهای ماوراییِ مؤمنانِ جهان هیچ معنایی نیافتهاند.
اکنون
سربازانِ پشت به مشرق و رو به مغرب*
هجومِ سایههای مسلحِ دستارپوشانِ ژولیدهریشی را که برای اسیرکردنِ تو پیش میآیند، مدارا میانگارند
و ترجمۀ زبانِ خارجیِ واهمهیی را نمیدانند که ماهیان هم از خشک شدنِ رودخانههای «مُلکِ خداداد» دارند.
این دلِ من است که چون دلِ دردمندِ آسیا
از خفقانِ بیوقفۀ خوابهای دور از تو و نفسکشیدن در فراقِ تو میلرزد،
در شهرِ بیشُکوهِ شهریارانِ پیشینِ شلاقبهدستِ شکنجۀ تن تو و راندنِ تو.
■
عزیزالله ایما
—————————–
*اشاره به سربازان امریکایی.