آزادی آبی نیست که هنگام غسلِ تعمید بر تنِ کودکان میریزیم،
آزادی اَذانی نیست که در گوش نوزادان میگوییم.
در اعلامیههای آشکار آیینها
انسان آزاد به دنیا نیامدهاست.
پاول، آشا، مرسانا و من در یک روز زاده شدهایم،
روزی که روایت است بادها میغریدند
و واعظان
آیههای هولِ توفانهای هنوز نیامده را
از زبانِ خدایانِ مختلف
به فرزندانِ زمین زمزمه میکردند.
دریغا آدمها
چه مرزهایی که به سربلندیِ ستمگران کشیدهاند،
چه خونهایی که به سلامتی سالاران ریختهاند!
در هنگامۀ فتحِ خونینِ سنگرها
آنگاه که جنگجویانِ مستِ پیروزی
خندان از کنارِ جسدهای کودکان میگذرند،
تا پرچمِ توهمِ مقدسی را برافرازند،
من – نه شعاری را باور میکنم و نه هذیانهای اسطورهها را
در دگرگونی نمایشِ نشانهها و پارچهها –
تشنۀ نوشیدن تمام آبشاران آوازهای جهان میشوم و بانگ میزنم:
همه درفشهای آزادی
رنگی از اسارت دارند!
■
عزیزالله ایما