آنروزهای خشم و خشونت،
آنروزهایی که مردمِ بهجانرسیده از فرمانِ فاشیزم کُشندۀ مذهبی
در خلوتِ خفقانیِ خانهها
خاموشیِ ابدیِ صدای پیشوا-امیرالمؤمنین را آرزو میکردند،
ناگهان افغانستان
در سایههای سراسیمۀ پساسپتمبر
گواهِ هجومِ عساکرِ مسلحی از چهار گوشۀ جهان گردید.
فرارِ دهشتافگنانِ دستارپوشی که با دستهای زهری
هر رویشی را از خاک میربودند،
در چشمانِ نسلِ راندهشده در اعماق قرونِ وسطای دیگری
کورسوی امیدِ آمیخته با تردیدی شد
برای پریدن از تنگناها و قفسها،
مثلِ پرندهگانی که تازه از لانههای آتشگرفته
به سوی افقهای دور از دود
پر و بال میزدند.
در آسمانی که هنوز
مرغانِ کلانِ آهنی
پروازِ کبوترانِ آزاد را به کرانهها
اخلال میکنند.
□
پس از ششسال جنگِ متفقین در برابرِ ارتشِ مجهزِ نازی،
هنگامیکه رادیوها
پیام برافراشتهشدن پرچمهای پیروزیِ پیکار را
بر بامهای فروریختۀ اروپا پخش کردند،
مردم در همه جای جهان گریستند.
گریستند برای بیشمار تنهایی که زنده سوختند،
برای بیشمار زنهایی که زیر تجاوز جان دادند،
برای هولوکاست،
برای آشویتس،
برای اردوگاههای کار اجباری،
برای گرسنهگانِ گِتوها،
برای محلههایی چون لیدیتس و لزاکی که تا آخرین تن اعدام شدند،
برای سوژههای وحشتناکِ آزمایشهای علمی اوهامِ آریایی،
برای …
کسی سوگنامهیی ننوشت،
کسی ترانهیی نسرود،
کسی آهنگی نخواند،
همه گریستند و گریستند، تا دوباره باِیستند.
دادگاهها دستهدسته نازیها را محاکمه کردند
و صدای خفۀ آخرین محکومانِ خونریز
مژدۀ جهانِ جدیدی را میداد،
مژدۀ جهانِ خالی از مبلغانِ نازی.
□
دریغا!
…
و اما اینجا
در مسلخ کشتارِ جنگِ آزادی،
جنگِ سرخ،
جنگِ سرد،
جنگِ سبز،
جنگِ تنظیمی*
و سرانجام جنگِ با ترور و تریاک
که ارتشهای چهل کشور
در برابر بیست هزار تروریستِ بیسروپا،
بیست سال جنگیدند!
از تاکستانها و کشتزارانِ شمالی* و شمال،
تا کوچهباغهای مشرقی و خاور
از کوهستانهای جنوبی و جنوب،
تا دامنههای دورِ مغرب و باختر
همه ویرانههای جنگِ ارتش سرخ، سرختر شدند.
لشکرِ درفشسپیدانِ سیهدلی که جلوۀ روشن زن را سنگسار میکردند،
به امید رسیدن به هفتاد حورِ بهشتی
در ایستگاه، خیابان، بازار
و در ازدحامِ میانِ مردم انتحار میکردند،
با سرِ مرده هم
در آشوبِ اشغال شهر کندز فوتبال کردند.
فیلمهای کشتن، بستن، قطعه قطعه کردنِ تن،
و زنده زیر خاک کردن را
در رسانههای اجتماعی
مبدل به نمایشِ زشتی از شکنجه و آزار کردند.
مکتبها را آتش زدند،
داِنشجویان را در دانشگاهها
و بیماران را در بسترِ شفاخانهها
تیرباران کردند.
به کودکان در مدرسه و مسجد
و به دختران خوردسالی در کاپیسا و تخار تجاوز کردند
جنین مادرانِ حامله را در دشت برچی دریدند
سرِ مسافرانِ در سفر از شهری به شهری را
در پاسگاههای بازرسی چون سر «تبسم» بریدند!
□
و آنگاه انگشتانِ زخمی و لرزانِ نوازندۀ در انزوایی
تارهای سازِ سوگواری دیرینکدۀ کابل و بامیان را
آهسته و با سوز،
از خرابههای فراموششده و گمشدۀ تاریخی
در گوش بتانِ شکسته و افتاده بر خاک
زخمه میزدند،
و بادهای بیجهت – در ویرانههای کوی خنیاگرانِ خرابات،
در سکوتِ سینماها و آرکسترهای موسیقی،
در خاموشیِ تالارهای تاریکِ ترکیده از انفجار،
در رقص شاخههای خشک و بیبرِ درختانِ باغستانهای درد،
و در مویههای مواجِ جهندههای پارهپارۀ گورستانهای بیدر و دیوار –
پیوسته سمفونی مرگ مینواختند.
□
نمیدانم در کجای دهکدۀ جهانی ام
که آوای محکومیتِ قاتلانِ منتقمِ قساوتپیشه را
هرگز از دادگاهی نمیشنوم؟
قاتلانی که در قطر
دستهای آلودۀ خود را
با آبگونِ ضدِ عفونی مفتیانِ اعظمِ عصر حجر و دیجیتال شستهاند،
تا نامهای ننگینِ جنایت را از لیستهای سیاه بزدایند.
□
درین دورانِ پریشانی پاندمی،
شک میکنم
نه فقط به حافظههای انسانی ترامپ و پومپیو،
که به فراموشکاری همه سیاستمدارانِ انسانگرای غرب.
میترسم،
باورکن میترسم از آن روزی که صدای واپسین مانیفست انسانیِ ارزشها را
دستگاههای دیرین دموکراسی و مردمسالاری
سانسور کنند،
و من نامم را
در سرخطِ سیاهترین لیستِ جهان
نیابم!
■■■
عزیزالله ایما
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
*تنظیم در فرهنگ گروههای اسلامی افغانسنان واژهییست که به جای و به معنای سازمان و حزب کاربرد داشت.
*شمالی، مشرقی و جنوبی نامهای خاصی اند که هریک شامل چند ولایت میشوند. گاه فراتر از سمتی که در نام آمدهاست. بهگونۀ نمونه: شمالی متشکل از سه ولایت است که بخشهایی از آن ولایتها در شمالشرق موقعیت دارند.