در شب‌های درخششِ ماهِ مصنوعی

بدترین دشنامِ پدرم «خانه‌خراب» بود،

می‌گفت:

خانه‌خراب خود را آبروی خاک می‌خواند

خاکی که آبروی آن را هم برده‌اند!

در روا‌یت‌های مادرم

پیش‌از‌آن‌که دیوارها فروبریزند

آدم‌ها فرومی‌ریختند.

آدم‌ها از درون فرومی‌ریزند

دیوارها از بیرون.

در جنگ بود که معنای ویرانیِ دل را دانستم.

جنگجویانی را می‌دیدم که انتقامِ هویت‌های هیچی‌ را می‌گرفتند،

آن‌گاه که آفتاب

چراغِ غبارگرفته‌یی بود در چهاردیوارِ تاریکِ خانۀ بزرگی.

چه سخت دلبستۀ خراباتم!

در شب‌های درخششِ ماهِ مصنوعی

می‌ترسم از دنیای خالی‌شده‌ از خورشیدهای پنهان

می‌ترسم از دنیای تهی از خراباتیان.

عزیزالله ایما

*خانه‌خراب پیش‌ازآن‌که ویرانگر خانۀ دیگری باشد، ویرانگر خود است.
**خرابات برایم همان خراب‌آباد است و خراباتی انسانِ ساخته‌شده از درون. انسان به معنایی که گاه از آسان‌نبودن یافتنِ او سخن رفته‌است.

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s