شک

پیش از آن‌که سخن از راویانِ هزارساله بگوییم

من و تو از دو دریچۀ در کنارِ یک رودخانه

همه اشیای دَوروبر مان را دیگرگون می‌نگریم

آن‌گونه که رازِ همه آوازها را در تنهایی خود می‌گشاییم.

من همیشه به چشمانم شک کرده‌ام

و به حقیقت‌های مقدسی که از پشت عینک ایمان دیده‌ام!

عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s