شهید:

کاش گور گمنامی داشتم
و گواهِ گام‌های یاران نیمه‌راه نبودم.

همسرم!
مرا جای دیگری خاک کن
این‌جا، در میان غوغای مرده‌دلان
مویه‌های شکست‌خورده‌گانِ خیره‌سر را می‌شنوم.
در هیاهوی بیهودۀ افتخار
انگار باربار می‌میرم.
مگذار منفورِ گرسنه‌گانی شوم که دزدانِ نانِ ‌شان
تفنگ مرا به شانه دارند
و از پشتِ بلندگوها
پیوسته نام مرا به زبان می‌آرند.
آنک غارتگران غنیمت‌ها،
پرستنده‌گانِ خدایانِ رسوایی و ستم
باز گل بر گورم می‌‌گذارند!

پیش از آن که بمیرم
توفانی را خواب دیدم که درخت‌های آزادی را
در ویرانترین پایتختِ سیاسیِ اسیرانِ جهان
از بیخ می‌کند.

من صدای بادهای شبانه را می‌شنوم،
صدای رودی را که از کنارم می‌گذرد،
صدای اندوه را،
صدای اضطراب را،
صدای زنی را که در انزوا می‌نالد،
صدای کودکانِ کارِ خیابانی را،
صدای گریۀ دخترکان گلفروشی را که پدرانِ ‌شان گوری ندارند،
صدای پشتِ کوهی را که می‌لرزد از درد.

در سرزمین تاریکی
– آن‌جا که بازرگانان خون
دستان بی‌برکت پیر تاریخ را
با دروغ‌های شاخدار می‌بوسند
و کودکان مکتب‌های سوخته
به درازای تاریخی آه می‌کشند –
گورم را چراغان نکنید!

آه، خواهش‌می‌کنم پیراهنِ خونینم را
از دیوارهای رسمی معامله بردارید
و بر پیشانی خاطراتم
اعلامیۀ جهاد ننگارید
خواهش‌می‌کنم!



عزیزالله ایما

ارسال شده در شعر

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s