در غبار غروب گويی کسی نمی پنداشت که کسی از پل میگذرد. هنوز نخستين گام را به زمين آنسوی پل نگذاشته بود که تيرباران شد. از پنجره باد صدای یادهایی را میآورد، صدای پریماه را که چادر سبزی بر سر، زیر درختان روایت میکرد: «سالها پيش، شبی که فرامرز را با دست خونچکان به خانه … ادامه خواندن دستمال سبز
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.