رازهای شرابخانههای ممنوعِ مشرق
در افسونِ جامِ چشمان خماریِ ساقیانِ سرمست
چون موی ميانِ دلبران
افسانه میشوند
دور از خلوتِ خاموشِ شبانگاهیِ دوشنبهها
در انبوهِ میخانههای مغرب.
در شبِ خونینِ گلوی نازکِ «تبسم»
پیوسته خنجر سرخی را
خواب میدیدم
که آوازی بیدارم کرد
آوازِ بزمی که
گردنِ بلندِ معشوقههای میناتوریِ هزارساله را
در تغزلی میستود
چنانی که انگار
شعر
رقصِ شورانگیزیست
در زمینِ نمگینِ سوگواران
در جنبشِ تنِ آتشگرفتۀ زنی
در دادگاه صحرایی.
در اوجِ جنایتِ آغازِ این هزاره
وقتی روایت انسان
به حاشیه میرود
آزادی
اسطورۀ گرگانِ درنده و دوپا میشود.
دریغا هنوز
راهِ رسیدن به قدرت
از خیابانِ قصابانِ سیاست میگذرد!
هنوز …
میپندارم که
سرودِ سدۀ ما
از صدای بهجانرسیدۀ «ویرجینیا»
در آرامشِ رودخانهیی
و خاموشیِ «سیلویا»
در اتاقِ تاریکی
آغاز میشود.
میپندارم که
…
عزیزالله ایما