چه دير
رو به افق هاى تاريكى ايستاديم!
جنگل از تندباد مى لرزد
و من از سردى شبى كه در آن
نه چراغى ميانِ انجمنى
و نه از صبح روشنى سخنى.
آه
شب و اشباح مست درگيرند
باده از دست آسمان گيرند!
عزیزالله ایما
چه دير
رو به افق هاى تاريكى ايستاديم!
جنگل از تندباد مى لرزد
و من از سردى شبى كه در آن
نه چراغى ميانِ انجمنى
و نه از صبح روشنى سخنى.
آه
شب و اشباح مست درگيرند
باده از دست آسمان گيرند!
عزیزالله ایما